باور کن تا برنده شوی
نقش باورها در زندگی انسان ها
باورهایی مثبت و سازنده ای هستند که در زندگی تو را به مرتفع ترین قله موفقیت می رساند و همچنین باورهای منفی وجود دارند که تو را به عمیق ترین چاله های شکست هدایت میکنند، خوب انسان دارای اراده آزاد است، یعنی می تواند هر آنچه که در ذهن دارد برای خود به دست بیاورد و چه باور درست یا غلط هردو انتخاب انسان است، اما آنها اختلاف 180 درجه ای باهم دارند، پس ای انسان که تو اشرف مخلوقات هستی برای خود باورهایی انتخاب کن که تو را در زندگی به موفقیت، شادی، لذت، همدلی، مهربانی، لیاقت، باارزش بودن، ثروت، تندرستی، زندگی عاشقانه برساند.
داستان کودکی من
زمانی که بچه بودم خانواده ای با درآمد بسیار پایینی داشتم، ما در روستا زندگی میکردیم و پدر برای اینکه معیشت ما را فراهم کند برای به دست آوردن پول روانه شهر میشد، گاه میشد که پدر خود را 3 الی 4 نمیدیدم، هر روز برای اینکه صورت پدرم را در جلوی چشمانم ببینیم از تصویر سازی استفاده میکردم، یعنی در انتهای روستا نظاره گر جاده ای بودم که پدرم با پای پیاده از آن عبور میکرد تا به جاده اصلی برسد و ماشین سوار شود و به شهر برود.
زمانی که از کنار ما می رفت، من همچون پسری که هر لحضه تقاضای اب نبات چوبی میکند، تقاضای دیدن پدرم را داشتم، در آن لحضات خداحافظی پدرم من به قدم های پدرم نگاه میکردم و لحضه به لحضه پدرم از من دورتر میشد و من نظاره گر جاده و پدرم بودم اما همانطور که جاده از چشمان من باریکتر و دورتر میشد پدرم را هم اندازه نقطه ای در جاده میدیدم و تا زمانی که پدرم به جای می رسد که دیگر کوه و درختها نمیگذاشتند پدرم را ببینم، و زمانی هم که از شهر برمیگشت تا به دیدن ما بیاید انگار بهشت را برای ما سند زده بودی، با یک لبخند پدرم تمام ناراحتی ها و غم هایی که در نبود او کشیده بودم از بین می رفت.
من از تجربه آن روزها و شرح حال پدرم که درآمد و ثروت مناسبی نداشت یک باور غلط در زندگی من پایدار شد، آن باور این بود که من خود را حقیر بدانم، همیشه به خودم میگفتم ما بیچاره ایم، شانس نداریم، خوش بحال کسانی که ارث به آنها رسیده است و …!!!!
خوب من خودم را سرزش نمیکنم چون سن کمی داشتم و زمانی که شما در یک خانواده فقیر زندگی کنید و از عزت نفس پایینی برخوردار باشید این حرفا طبیعی می شود، اما روزها گذشت و ما دیگر در روستا از نظر مالی بسیار فقیر شده بودیم و نیاز داشتیم که به شهر برویم، اینجا من به پدرم افتخار میکنم چون با این کارش یکی از راز های ثروتمندان و قانون باور را به اجرا گذاشت، با اینکه من آن زمان نمی دانستم این کار پدرم چه نوع کاری است اما خوشحال بودم، خوب همانطور که گفتم پدرم با اینکه از قانون ها و باورها هیچ اطلاعی نداشت یک سخن عالی به زبان آورد و گفت ما باید از اینجا به شهر برویم، مادرم با تعجب نگاهی به پدرم انداخت و گفت با چه پولی!!!
پدرم در جواب گفت با اندک پولی اما باید در مسیر قرار بگیریم و تلاش کنیم تا از این وضعیت رها پیدا کنیم، خب ما به شهر آمدیم و کلی اتفاق شیرین و رشد های عالی، اما من وقتی پخته تر شدم و به سن جوانی رسیدم همیشه در ذهنم این بود که این کار پدرم چه بود!!! چطور پا روی ترس خود گذاشت و باجیبی خالی بر ترس های خودش غلبه کرد!!!
ایمان به باور
پس از کلی تحقیق من عاشق زمینه خودباوری و اعتماد به نفس شدم، هر لحضه که در این زمینه فعالیت میکردم راه ها و نکات ارزشمندی را پیدا میکردم، به این نتیجه رسیدم وقتی پدرم آن کار را انجام داد با اینکه نمی دانست باور چیست ولی یکی از قانون های باور را به اجرا گذاشته بود، باور داشت که به شهر بیاییم شرایط مسائد تری خواهیم داشت و این اتفاق هم رخ داد.
قبل از اینکه من وارد پژوهش بشوم و در زمینه خودباوری و اعتماد به نفس فعالیت کنم، در کارهای متفرقه ای برای تامین مخارج زندگی کار و فعالیت می کردم که همیشه مخاطب من رئیس یا مدیر کارخانه یا شرکت بود، چون هنوز روی باور خودم کار نکرده بودم یک سری از باورهای غلط که از خانواده به من به ارث رسیده بود در باطن من ریشه زده بودند و آن باورهای اشتباه و محدودکننده اینها بودند؛
رئیس کارخانه ارث بهش رسیده!!
خوش بحال رئیس کارخانه که به همه چی رسیده و من چقدر حقیرم!!
چرا من در گذشته پشتیبان خوبی نداشتم!!
چرا ارثی به من نرسیده!!
اخه چرا من اینقدر بد شانسم!!
پدرم برای من کاری انجام نداد!!
و…
یعنی میشه باور های قشنگی ساخت؟
می دونید واقعا راستشو بخواهید من دنبال یک سری باورهای اشتباه بودم که از خانواده به من سرایت کرده بود و این باورها داشت روز به روز به یک درخت بزرگ و تنومند تبدیل میشد، بذارید بهتر بهتون بگم من داشتم دنبال یه چیزهایی خارج از خودم میگشتم و تمرکز میکردم روی یک سری نگرانی ها که از حیطه هر نفر خارج است، اما واقعیت این است که هر چه هست در درون شماست.
اما این مسئله برای من به یه یک سوال بزرگ تبدیل شد که چرا بعضی ها خندان و شاد و موفق و ثروتمند هستند، اما بعضی دیگر با شکست ها یا ناراضایتی ها دست و پنجه نرم می کنند، به خودم گفتم ما انسان ها چه تفاوت هایی داریم! مگر انسانی قدم به این دنیا می گذارد ایا از استعداد خاصی تبعیت میکند! یا جوهره موفقیت در ذهن او گذاشته شده است توسط خداوند!
یا خانواده پولداری دارد!!
من به نتیجه رسیدم بزرگان دنیا و موفقتیرین های روی کره زمین حتی از پدر اپل یعنی استیو جابز هم روزی مثل ما بوده اند اما باخود به نگرش مناسب و یک باور عالی رسیده که آنچه را که در ذهن دارد باید عملی بسازد و می تواند به بهترین جای ممکن برسد.
اگر به مسئله باور در خودمان بیشتر توجه کنیم میبینیم یک واقعیتی است که اکثر انسان ها از آن دور می شوند و فقط دوست دارند در حالت سکون خود باقی بمانند که می توان گفت از قانون اول نیوتن که لختی یا اینرسی نام دارد تبعیت می کنند که دنبال نتیجه بهتری در زندگی نباشند.
اما من به این نتیجه رسیدم هر انسانی آنچه که در ذهن دارد می تواند به آن دست پیدا کند و باید از قانون طلایی باور که به رایگان در اختیار همگان قرار دارد استفاده شود.
برای اینکه در زندگی به آرمان های دلخواه خود برسید باید اول باور را در زندگی خود به عنوان سرلوحه قرار دهید و عمل مستمر انجام دادن کارها و پایدار برای هر نوع فعالیت خود داشته باشید.
باور کنید شما خوشبخت ترین هستید.
باور کنید شما در همین جایی که هستید عالی هستید و می توانید از این بهتر هم باشید
باور کنیدشما هر آنچه را که می خواهید به آن دست پیدا خواهی کرد.
باور کنید شما دوست داشتنی هستید.
باور کنید شما زیبا هستید.
در پناه نیروی باطن(الله) باشید
در ادامه با ما همراه باشید.
دیدگاهتان را بنویسید